پرتو افکندن: می بر ساعدش از ساتگنی سایه فکند گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم. معروفی بلخی. هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند بیدلی خسته کمربستۀ جوزا برخاست. سعدی. ، عنایت و توجه داشتن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی (طیبات)
پرتو افکندن: می بر ساعدش از ساتگنی سایه فکند گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم. معروفی بلخی. هر کجا طلعت خورشیدرخی سایه فکند بیدلی خسته کمربستۀ جوزا برخاست. سعدی. ، عنایت و توجه داشتن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی (طیبات)
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، برای مثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)، گرچه دیوار افکند سایه دراز / بازگردد سوی او آن سایه باز (مولوی - ۴۳)
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، برای مِثال پدر مرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱ - ۸۰)، گرچه دیوار افکند سایه دراز / بازگردد سوی او آن سایه باز (مولوی - ۴۳)
سایه گستردن. اظلال. (تاج المصادر بیهقی) : کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند. منوچهری. گر چه دیوار افکند سایه دراز باز گردد سوی او آن سایه باز. مولوی. ، توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن. (برهان) (آنندراج). التفات کردن و توجه از کسی دیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 48) : امروز چو آفتاب معلومم شد کو سایه بر این خاک نخواهد افکند. انوری (از انجمن آرا). کاشکی خاک بودمی در راه تامگر سایه بر من افکندی. سعدی (طیبات). ، عارض شدن. طاری گشتن: و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. (تاریخ بیهقی) ، نزدیک شدن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، ظاهر شدن. (رشیدی)
سایه گستردن. اظلال. (تاج المصادر بیهقی) : کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند. منوچهری. گر چه دیوار افکند سایه دراز باز گردد سوی او آن سایه باز. مولوی. ، توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن. (برهان) (آنندراج). التفات کردن و توجه از کسی دیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 48) : امروز چو آفتاب معلومم شد کو سایه بر این خاک نخواهد افکند. انوری (از انجمن آرا). کاشکی خاک بودمی در راه تامگر سایه بر من افکندی. سعدی (طیبات). ، عارض شدن. طاری گشتن: و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. (تاریخ بیهقی) ، نزدیک شدن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، ظاهر شدن. (رشیدی)
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن: تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش. ناصرخسرو. آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم. صائب (از آنندراج). ، سایه گسترده شدن: هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است. خاقانی. ، توجه کردن. رو آوردن: صائب بلند مرتبه چون آسمان شود بر هر زمین که سایه کند باغبان ما. صائب (دیوان چ خیام ص 42)
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن: تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش. ناصرخسرو. آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم. صائب (از آنندراج). ، سایه گسترده شدن: هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی ِ اخضر نکوتر است. خاقانی. ، توجه کردن. رو آوردن: صائب بلند مرتبه چون آسمان شود بر هر زمین که سایه کند باغبان ما. صائب (دیوان چ خیام ص 42)
سایه انداز. سایه دهنده. سایه گستر: پراکنده گشت آن بزرگ انجمن همه شاد از آن سرو سایه فکن. فردوسی. توانم مگر پایگه ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن. فردوسی. سایۀ خویش هم نهان خواهم چون شود سرو دوست سایه فکن. خاقانی. کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش. ابن یمین. رجوع به سایه افکندن و سایه فکندن شود
سایه انداز. سایه دهنده. سایه گستر: پراکنده گشت آن بزرگ انجمن همه شاد از آن سرو سایه فکن. فردوسی. توانم مگر پایگه ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن. فردوسی. سایۀ خویش هم نهان خواهم چون شود سرو دوست سایه فکن. خاقانی. کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش. ابن یمین. رجوع به سایه افکندن و سایه فکندن شود